۱۷ ام

در ادامه سرنوشت موسسات کاسپین و آرمان

ثامن هم تقِّش دراومد . هرکی توش حساب داره باید جلزولز بشه تا پولشو بدن

از خدا که پنهان نیست، منم یه چیزکی توش داشتم.خخخخ 

بیخیال. همینم مونده غصه اینم بخورم. از این همه بیخیالیم در عجبم.

حالا بعد از بست نشستن در دکون آرمان، نوبت ثامن است.

هعی روزگار غریب .

مخاطبینم بنومایم. میخواستم ببینم بقیه کی اومدن کی رفتن کیا هستن 

و آنلاین هستن؟!

دلم میخواست اخرین بازدید بعضیا هم ببینم. Lastse seen بودن :|

دلمون تنگ بعضیا میشه یه وقتایی.. لست سین نباشیم...

اینم از امتحان اخری. خخخخ

اینو واقعنی میوفتم.چقد سخت بود سوالاش. نامردی بود 

خیلی بد دادم.رفت ترم بعد دوباره بگیرمش، فدای سرم حرصشو نمیخورم.

یه خبر بد الان شنیدم خیلی ناراحت شدم.یه خانمی رو دیشب داشتن میدزدین

کسی نبوده کمکش کنه. الان چی سر خانمه اومده یعنی :(

عرضم به حضور مردم شریف و غیور که

در حالی این نوشته رو ثبت میکنم که فردا امتحان دارم و هنوز

به ربع جزوه هم نرسیدم و تا صبح که بیدار بمونم بلکه به نصفش برسم حداقل

 و چیست آن جز رابطه ی منحوس

و خداروشکر میکنم به خاطر عزیزترین موجود زندگیم که حال خوشی داره.

+ برای شادی عزیزانتون دعا کنید :)

دقایقی است از امتحان برگشتم

به معنای واقعی گند زدم

هم سخت بود. هم همه چی یادم رفته بود. فرمولا رو قاطی کرده بودم

 مسایل نصفه..واژه های انگلیسی یادم رفته بود.. نمودارا همه قاطی

هووووووف. خدایا لطفا خواهشا پاس بشم فقط.

دمت گرم. 

فردا امتحان دارم

اونقدر که باید امادگی داشته باشم ندارم.خوندم، اما کم خوندم

خودم راضی نیستم از عملکردم.

برام لطفا حتما خواهشا قطعا دعا بنومایید.

سپاس :)

ایلیا رو گذاشته بود که چشماشو سورمه کشیده بودن. خیلی خوشم 

اومد و ذوق کردم.بهش پیام دادم ^_^

جوابی که داد ... کاش نمیداد :(

طبق قرار پست ۶۰ ام رسید.

به عبارتی دومین سی ام 

چی دارید برامون؟

چشم که باز میکنی

میبینی " عشق" هزاران قدم راه رفته 

و تو همان قدر دور مانده ای... همان قدر جا مانده ای

آن قدر دور که حتی اندازه ی نقطه هم نیست... بیشتر که فکر کنی ، میبینی

محو شده است... کم کم ... آهسته ... دور و دورتر

حتی دیگر رد پایش داغ نیست... قرمزی اش رنگ باخته

آیا اصلا عشق بود؟!

نمیدانم...

و ندانستن تسکین است...

شاید!

امشب اولین شب از شب های قدر است

دارم فکر میکنم به اینکه امشب چی میخوام به خدا بگم

دارم فکر میکنم که امشب چیزی ازش نمیخوام ... حرفی باهاش ندارم

چیزی بهش نمیگم ...

فقط ... فقط نمیدونم با این بغض لعنتی چه کنم!

بعد از کلی وقت که تو بیان زندگانی نمودیم و خاک صحنه خوردیم :دی

دست بر قضا اینجا مرغ سعادت بر شانه ما چسبید و این بار ما شدیم سوژه " رادیو بلاگی ها" ی عزیز.

جایی که فکرش رو نمیکردم .. چقدر خندیدم با شنیدنش ... خخخ.

همیشه همراهی کردم نوشته ها و اخبار های بانمک تون رو ... بابت زحمات بی دریغ و بی چشم داشت تون تشکرات :)

دمتون گرم.

اینجا بشنوید.

سرگیجه گرفتم از بس سرو کله زدم با این نقشه ها

حالا موندم با این همپوشانی ها چه کنم:_!

رییس میکشه منو اگه بفهمه. حالا چیکار کنم/:

تنها تیر باقی مونده مهندس سین است که جواب نمیده فعلا.

+ مچکرم همسایه.

یه چیزی مغزمو پر کرده

یک مسیله ای

نمیشه ازش رها شد

خوابم میاد و دارم درس میخونم

هه هه! کاف و کوفت به خودم میگم... این دو رابطه مستقیمی با هم دارند.

هر چه میزان کاف بیشتر ، کوفت هم بیشتر.

جدن این درس رابطه عجب درس مزخرفی است . هنگ شدم:|♧

خدا کنه پاس بشم. چرته واقعا!